استدلال سیاسی آنها تروریسم و جنگ های خیابانی بود و دولت ضعیف تر از آن بود که جلوی آن ها را بگیرد. بالاخره وقتی محافل صنعتی قدرتمند به پشتیبانی از فاشیسم برخاستند، موسولینی (ایل دوچه/ پیشوا) به دنبال راهپیمایی بزرگی که در سال ۱۹۲۲ میلادی در رم بر پا شد، به قدرت رسید. او بدون درنگ یک دیکتاتوری نظامی بر پا کرد و اقتصاد را به شیوه خاص خود سازمان داد.
دولت برخی فعالیت های عمومی را به عهده گرفت و ارتش را تقویت کرد و با فتح کشور حبشه که امروزه « اتیوپی » نامیده می شود در سال های ۳۶ – ۱۹۳۵ میلادی، از آن برای توسعه امپراتوری ایتالیا در آفریقای شمالی استفاده کرد. فاشیسم موفق به نظر میرسید زیرا نظم را در کشور بی نظم و ناامن برقرار کرده بود. مردم ایتالیا، موسولینی را تأیید میکردند، از این نظر که توانسته است « قطار را به موقع به حرکت در آورد ».
موسولینی با اعلام این مطلب که فاشیسم یک فلسفه است سعی کرد برای رژیم خود احترامی کسب کند. او فرضیهاش را با شعارهایی چون « کشور، وجدان و اراده عمومی بشریت است » پر کرد. از شعارهای مشهور دیگرش: « همیشه حق با موسولینی است »، «بحث نه، تنها اطاعت!»، «ایمان بیاورید، اطاعت کنید!، بجنگید ».
سایر دیکتاتورهای جناح راست دهه ۱۹۳۰ روش های سیاسی ایتالیایی فاشیست را تقلید کرده و آن را با اوضاع و شرایط و آداب و سنن کشور خود تطبیق دادند. برای مثال، در اسپانیا ژنرال فرانکو ارتش را با اشرافیت و کلیسای کاتولیک پیوند داد. رژیم فاشیست تا دهه ۱۹۷۵ به حیات خود ادامه داد. اما دیگر رژیم های مشابه مانند آلمان نازی و چند رژیم در اروپای شرقیو حتی خود ایتالیای فاشیست در جنگ جهانی دوم با شکست روبرو شدند.
فاشیسم در آلمان
موفقترین و شریرترین کشور فاشیستی، آلمان نازی بود. بعد از جنگ جهانی اول، آلمان مانند ایتالیا با مسایل و مشکلاتی مواجه شد. این کشور مجبور بود شرمساری و مجازات ناشی از شکست خود در جنگ را تحمل کند. دمکراسی نیم بندی که در ۱۹۱۹ میلادی در این کشور برقرار شد، هرگز مورد قبول طبقه بالا که با اشتیاق به گذشتة پر افتخار آلمان قیصری می نگریست، قرار نگرفت.
آن ها و تعداد زیادی از مردم آلمان عقیده « نازیسم هیتلر » را مورد استقبال قرار دادند، زیرا با سنت های پذیرفته شده تاریخ آلمان یعنی اطاعت نسبت به مافوق، روحیه نظامیگری و ستایش عاشقانه از ملت پیوند داشت. به علاوه، این عقیده با احساسات گسترده ضد سامی در آلمان مطابقت میکرد. البته باید خاطر نشان کرد که هیتلر مبتکر این احساسات نبود بلکه از آن به طور کامل بهره برداری میکرد.
در آلمان نظریه فاشیستی برتری ملی تحت عنوان نظریه « نژاد برتر » مطرح و ادعا شد که این نظریه دارای ریشه های تاریخی است و در عقاید فلاسفه قرن نوزده آلمان آمده است. لذا چون آلمانی ها از مردم برتر بودند، شکست آلمان در جنگ جهانی اول نمیتوانسته ناشی از تقصیر ارتش آلمان باشد، بنابراین لازم بود تقصیر به گردن افراد دیگری گذاشته شود.
این افراد عبارت بودند از: بلشویک ها، یهودی ها و سوسیال دمکرات هایی که از پشت به ارتش آلمان خنجر زده بودند و حالا نیز این افراد مسبب تمام مشکلات بعد از جنگ به شمار میآمدند.
در اوایل دهه ۱۹۳۵ میلادی که اوضاع آلمان به دنبال رکود بزرگ رو به وخامت گرایید، میلیون ها نفر آلمانی با اشتیاق، تجزیه و تحلیل هیتلر را درباره وضعیت کشور خود پذیرفتند. در سال ۱۹۳۳ میلادی نازی ها بزرگترین حزب آلمان را تشکیل دادند و هیتلر صدراعظم آلمان شد. او به مجرد رسیدن به قدرت یک دولت تک حزبی را به وجود آورد.
سایر خصوصیات حزب نازی مشابه حزب فاشیست ایتالیا بود. روش های تحمیل عقیده که هیتلر به کار میبرد، همان بود که موسولینی به کار میگرفت: استفاده از چماق یا شلاق چرمی و یا نواختن لگد به کشاله ران. نازی ها مانند فاشیست ها از طرف سرمایه داران و پیشه وران بزرگ حمایت میشدند. هیتلر نیز پروژه های بزرگ دولتی مانند جاده سازی و از آن مهمتر برنامة بزرگ تجدید تسلیحات را راه انداخت که برای شش میلیون نفر بیکار، شغل ایجاد کرد.
اقدامات دولت های فاشیستی
کوشش های حکومت های فاشیستی برای کاهش بیکاری، ارتباطی بین نظریات سوسیالیستی و فاشیسم برقرار میکند (در واقع نام کامل حزب نازی آلمان، دولت قوی و دخالت این دولت در آلمان است) وجه مشترک این دو، عبارت است از: دولت قوی و دخالت این دولت در همه امور به خاطر حفظ منافع ملی. هیتلر و موسولینی هنگام عروج به قدرت، به طور سربسته وعده دادند که رفتار بهتری با کارگران خواهند داشت. شاید میخواستند به این ترتیب رأی آن ها را از چنگ احزاب جناح چپ در آورند. ولی وعده های آن ها چندان عملی نشد زیرا رژیم های آن ها تغییری در ترکیب اجتماعی به وجود نیاوردند و همان طبقه حاکم کماکان در رأس امور باقی بود. در آلمان و ایتالیا به استثنای چند نفر، بقیه اعضای طبقه از حکومت فاشیستی حمایت میکردند و به وسیله آن حکومت حمایت شدند.
طولی نکشید که میلیون ها آلمانی آمادگی خود را برای پیروی از پیشوا اعلام کردند. هر کس که تردیدی نسبت به ایدئولوژی جدید داشت یا از کشور گریخت و یا سکوتی سنگین پیشه کرد. آن هایی که علیه او حرف میزدند به اردوگاه های کار اجباری نازی اعزام میشدند تا به یهودی ها،کولی ها و سایر «طفیلی های بشر » ملحق شوند. نازی ها در ترتیب تظاهرات و نمایش های عمومی احساس برانگیز از قوة تشخیص قوی برخوردار بودند و طولی نکشید که تمامی ملت (این طور به نظر میرسید) شعاری واحد را بر زبان جاری کردند: « یک کشور، یک مردم، یک پیشوا ».
به این ترتیب تمام ملت از فلسفه هیتلر که میگفت: « جنگ، ابدی است. جنگ، زندگی است » پشتیبانی کردند. نظریات مشهور هیتلر به هیچ وجه اساس اخلاقی یا عملی نداشت ولی سیاست هایی که او بر اساس این نظریات اجرا کرد در وهله اول تماماً موفق بود. راه حل نهایی او برای مسئلة یهود میلیون ها یهودی را به کام مرگ فرستاد. آرزوی دیرینش برای تصرف جهان، آتش جنگ جهانی دوم را برافروخت و سرانجام برای کشور و مردمش فاجعه آفرید.
پس از جنگ جهانی دوم، ایتالیا و قسمت غربی آلمان به عنوان دموکراسی های لیبرال تجدید سازمان یافتند و نازیسم اعتبار و آبروی خود را از دست داد. ولی ترس از حیات دوباره فاشیسم در جهان پس از جنگ و به ویژه در کشورهایی مثل شوروی که بیش از همه از تهاجم آلمان صدمه دیده بود پا بر جا ماند. این ترس به شدت در سیاست شوروی نسبت به آلمان تأثیر گذاشت.
به طور کلی فاشیسم، در عملکرد برخی از دولت های جناح راست افراطی، برای مثال در دیکتاتوری نظامی « سرهنگان » یونان «۱۹۶۰ تا ۱۹۷۴» و جذبه ای که فاشیسم برای برخی از مردمان دارد، به چشم میخورد. برخی از گروه های سیاسی در غرب مثل جبهه ملی بریتانیا، بازتاب دهندة نظریات فاشیسم قبل از جنگ هستند.
با سپاس
محرم سعیدی